- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
گرچه هر لحظه تماشای تو شادم کرده است دیـدنت اینبار دل را خـانۀ غم کرده است ای جوان! گفتم عصای دست پیریام شوی داغ تو پشت مرا مثل عصا خم کرده است پای خود را میکشی بر خاک اسماعیل من تیغ امّا در تن تو کشف زمــزم کرده است عدهای شمشیر؛بعضی تیر،نیزه؛دشنه؛سنگ هرکسی از کینه هرچه شد فراهم کرده است آنقَــدَر بر پــیکــرت پیچــیده ردّ زخــمها راه را گم، چاره در این جمع درهم کرده است زخمهایت یک طرف، زخم سر تو یک طرف بغض نامت لشگری را «ابن ملجم» کرده است تاب آوردم که بیتاب از عطش رفتی ولی طاقتم را خنــدۀ بیجــان تو کم کرده است
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
می روی و می بری همراه خود جان مرا صبـــر کن بابا ببیـن حـال پریشــان مرا در پی ات اهل حرم آئینه و قرآن به دست می بری بـا خود دل خـیـمـه نشـینان مرا ای عصای پیری ام، داری هلالم میکنی بعد تو دشـمن ببینـد حــال حیــران مــرا قبل رفتن اندکی پیش دو چـشـمم راه رو پُر کن از قد رســایت قاب چشـمان مرا در جواب تشنگی شد عایــدم شـرمندگی گر چـه دیدی با زبانت کام عطشان مرا از فرس افتاده، سوی تو خودم را میکشم آه بـابـا جـان، ببـیـن زانـوی لـرزان مرا سوره های پیکرت پاشیده از هم وای من پخش صحــرا کـرده اند آیـات قـرآن مرا عده ای کِل میکشند وعده ای کف میزنند تــا شنیـده دشـمـنت آوای افــغـــان مــرا تا صدایش میکنم یک دشت پاسخ میرسد زیـنبـم، بنگـر عـلـی هـای فــراوان مـرا خون او را در تمام دشت جاری کرده اند کربلا را بــا تنـش آئـیـنه کـاری کرده اند
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
از بین مـوج خــون گهــرم را بیاورید جــان ز جان عــزیــزتــرم را بیاورید طوفان غم به جان و دلــم مـوج میزند آرام جــان شــعــلــه ورم را بــیـاورید شمعــم كه ســوختــه؛ از پــا نـشستـه ام پــروانــۀ شــكــستــه پــرم را بیـاورید چون آفتاب سُرخ پر از شعله ام هنـوز ای هــاشمی رُخــان، قـمرم را بیاورید ما با همیم همسفر از فرش تا به عرش از بیــن راه هــمــســفــرم را بیــاورید تا بنـگــرید جلــوۀ ایـثــار و عـشـق را آئــیــنــه شـكـسـتــه ســرم را بیــاورید از بس كه تیر و نیزه به برگ و برم زدند افتــاده بر زمین، ثــمــرم را بیــاوریـد دیــدم كه قطعه قطعه شــده پــاره دلـم از روی خــاك ها جـگــرم را بیاورید یعقوبم و ز دیــده من نــور رفته است تا خیــمه یــوسفـم، پســرم را بیــاوریـد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
از حــرم آمد بــرون؛ جلــوۀ پیـغـمـبری با رخ زهــرایــی و؛ بـا جَـنـَـمِ حیــدری صحنۀ میدان بدل؛ شد به عجب محشری گفت انابن الحسین؛ ریخت به هم لشگری موقع جانبازی است؛ رفته ز کف طاقتش تیغ و سپر در کف و؛ ذکر علی عادتش خوانده حسین اِن یکاد؛ نذر قد و قامتش با نگهــی می کند؛ از پــدرش دلـبــری ماه حــرم مثل شیــر؛ بر دل اعــدا زده از بــرش تــیــغ او؛ دشمـن او جــا زده گرچه به رفتن شرر؛ بر دل بــابــا زده داده به لشگر نشان؛ رزم عـلـی اکبری یا عــلی و یا عــلی؛ بر لب او کرده گل ماه نـطـر می زند؛ عمه بخــوان چار قل داده عنان را ز دست؛ لشگر کوفی به کل معرکه ای شد به پا؛ وای چه رزم آوری لشگری از جنگجو؛ از دم تیغش گریخت شد به عجب ابن سعد؛ رشتۀ کارش گسیخت دم به دم از دشمنش؛ جان بگرفت؛زهره ریخت حــیــدر کــربــبــلا؛ بـا رجــز حــیــدری نــیــزه و تیغ جــفــا؛ بر بــدن تو زدنــد تیر به همراه سنگ؛ ســوی سرت آمدند تو به زمین خوردی؛ و آه حـرم شد بلند خیـز که دلگرمی؛ عمه ای و خــواهری در برت آمد حسیــن؛ با سـر زانــو علی از تو نمانـده تنی؛ کو پســرش کـو علی کاش نفهمد که خورد؛ نیزه به پهـلوعلی زخم به پهلوی توست؛ ارثــیـۀ مــادری بس که به روی دلــم؛ داغ دمــادم رسید اشک به چشــم هـمه؛ عــالم و آدم رسید بر سر نعشت علی؛ عمــۀ تو هـم رسیـد مانــد، برایــم فقط؛ دیـدۀ از خــون تری قسمت تو تیغ و تیر؛ قسمت من غم شده موی سرم شد سپید؛ قامت من خــم شده بعد تو ای عمــر من؛ عمر پــدر کم شده وای چرا غرق خـون؛ وای چـرا پرپری
: امتیاز
|
شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
عطـر پیغمبر چنین در کربلا پیچیده است یا نسیم مــوی اکبر در هــوا پیـچیده است چرخـش شمشیر او سر میدواند مرگ را بین دشمن ذوالفـقار مرتضی پیچیده است بر زمین انگــار ثــارالله را پــاشیــده انـد بس که در هر گوشه ای بوی خدا پیچیده است از تنش هر نیزه مقداری تبرک برده است یا که بر هر نیزه قرآنی جـدا پیچیده است اسب او از بین دشمن سر درآورد و تنش در قنوت نیزه ها چون ربّـنا پیچیده است قد یک صحرا قد او قد کشیده ست و پدر پیکر صد پاره اش را در عبا پیچیده است هر که از خیمه رسیده سخت سردرگم شده بس که ابعاد غــم این ماجرا پیچیده است
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
ز جا خیــز ای گل لیلا امیدم بیشتر گردد بگو بابا که نیرویی به زانو باز بر گردد جوابــم را نمیگویی نگو اما نگــاهـم کن که با هریک نگاهت سوی چشمم بیشتر گردد به پای لالۀ سرخم، من آب از دیده پاشیدم ولی شور است اشک دیده ام او تشنه تر گردد شده با خنده ها تواَم، صدای گـریۀ زینب اگر آیــد ابـالـفـضـلم، عدو آرام تر گردد عبایم از بدن پُر شد، ز که گیرم مدد یا رب که ترسم این بدن تا خیمه ها پاشیده تر گردد به همراه جــوانان بنی هــاشم نمی گـریم اگر دشمن ببیند اشک من خـوشحال تر گردد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
ای جــوان غــرق در خــونم عـلی خیز و بنگـر روی گــلگــونم علی ازچه خــاموشی دگــر حـرفی بزن با من خــونین جگــر حــرفی بزن مصحف عمرت چو بی شیرازه شد داغ پـیـغــمـبـر بــرایــم تــازه شــد تاکه دیـدم غــرق خـون رخسار تو یــاد بــابــا کــردم از دیــــدار تــو ای گل از اشکــم گــلاب آورده ام خیــز ای لـب تـشـنـه آب آورده ام تنــگ شد از مــاتــم تو سیــنــه ام پیش چــشمانــم شکــست آئـیـنه ام دیگر از جان و جهان سیــرم عـلی در کــنــار تو زمـیـنـگــیــرم علی آتــش داغت کــبــابــم کــرده است ماتـمـت خـانه خــرابــم کرده است نــور چـشـمـانــم چرا خامش شدی بعد بیـداری بخــوابِ خــوش شدی قــاتــلــت بر گــریــه ام خنــده کـند خــنــده را داغ تو شــرمنــده کــنـد گــوش کن بــابــا صدائـی میــرسد بانـگ گــرم وا اخــائــی میــرســد این صــدای عمــۀ تو زیـنـب است جــان او از مــاتــم ما بـرلب است زیــنـب آمــد تا مــرا یــاری دهــد با دلــی بشــکــســته دلــداری دهـد او بــود آئـــیــنــه دار فــــاطـــمــه او بــود سنــگ صبــور ما هــمــه اکـبــرم ســوگــنـد برچــشــم تــرم او بود هـم خــواهــر و هم مــادرم ای «وفائی » سوخت از شعرت دلم کی به روز حـشـر از تـو غــافــلـم
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
به حلقت تیــر کین بـنـشست اصغر تو را دادم چه زود از دست اصغر خــودم دیــدم که این تیـر سه شعبه نـفــس را بر گــلویت بست اصغــر **** گــرفتــم دست خــود زیر گــلـویت ز خــونت صورتـم را رنگ کردم دو چــشــم بود بر زخــم گــلـویـش دو دستش بسته بود و دست و پا زد بدست خــویش کـنــدم قــبــر او را که این قـنــداقــه را مــادر نــبــیـند
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
این طفل شیرخـواره همه لشکر من است در بیـن سـی هـزار سـپـه، یـاور من است یـک بـاغ لاله هـدیه به محبـوب کــردهام این شیــرخـواره دسته گلِ آخـرِ من است خونی کز آن جمــال خــدا گشت لالهگون بـاور کنـید خـون عــلیاصغــرِ مـن است ایـن طفـل شیــر را مشمــارید شیرخــوار من مصحف خــدایم و این کوثـر من است مـن سیــنه چـاک سنگــر سـرخ شهادتــم این است آن شهید که همسنگــر من است ایـن اسـت آن شهـیـد کـه با بیزبــانیاش تـا صبـح روز حــشـر پیــامآور من است جسمش به روی دست من و مرغ روح او پـــرواز کـرده در بــغـلِ مـادر مـن است چون شمعِ ســوخته شده از قحط آب، آب آبـی اگر که خــورده ز چشمِ تر من است خواهید اگــر کـنـیـد پس از این زیــارتش قبــرش به روی سینۀ غمپــرور من است «میثم» شـرارۀ دل مـا را کــشد به نظــم با ســوزِ سینه، تشنـه لبِ ساغـر من است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رباب در شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
طفل همیشه عاشق، ســرباز شیــرخواره مــادر شود فـدایت، یک خنده کن دوباره می دانــم از لب خشک، لبـخـنـد بر نیاید لب هات بستـه مــادر با چشــم کن اشاره وقتی کشیــد بابا تیــر از گــلـوت بیـرون شــد حــنجــر تو مثل قــرآنِ پــاره پــاره تو شیر خواهی از من، من عذر خواهم از تو کز سینه جــای شیــرم، آید برون شراره در خیمه ماه رویان، سوزند همچو خورشید کی دیده جان مادر، خون ریزد از ستاره بگــذار تا بســوزم، بــگــذار تا بــگــریم بر زخــم داغدیده جـز گریه چیست چاره هر قطره اشک، ما را، موج هـزار دریا هر لحظه در غم توست صد سال یادواره اینجاست جای تکبیر یارب که دیده با تیر راه نفس بـبـنـدند بر طفــل شیــر خــواره مادر اگر بگرید بر زخـم تو عجب نیست بالله کم است اگر خون، جوشد زسنگ خاره هم طفل بود معصوم، هم تیـر بود مسموم میثم از این مصیبت، خون گریه کن هماره
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت علی اصغر علیهالسلام
تا خــدا فیض تو را قـسمت دنیــا کرده لطف دستــان تو را بــاب مــداوا کرده نفس حضــرت عـیـسـای مسیحـا دم را در دم کــالــبـد کــوچـک تو جــا کـرده هر کجا حرف شفا هست در این آبادی پَــر قــنداقــۀ تو کــار خـودش را کرده ظرف چند ماه، تو چه با برکت دل بُردی ویــژگیی که فـقـط عمــر تو پیـدا کرده روی دستــان ربــاب آیـۀ تو نــازل شد عــلــیِ اکبــر، اگــر روزی لیــلا کرده اشکِ دربارۀ تو، عـرش نـشـیـنـم کرده این همان کرب و بلاییست که امضا کرده پَــر پــرواز تو آنقــدر تو را بــالا بُـرد مـادرت را به سـمـا غــرق تماشا کرده مادرت غرق معماست که جرم تو چه بود؟ تیــر در پــاسخ یک معـصیت نــاکرده
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
چه رازی به میقات خون دیده ای تو که از طفلی احــرام پــوشیـده ای تو تــوئی آخــرین مــاه رخـشـنــدۀ من که در این شب تــار تــابیــده ای تـو به سرخی خــون گـلــوی تو سوگند به طـفـلی خــدا را پــرستـیـده ای تو چه غم گر که گلچین تو را کرد پرپر گـل از بــاغ فیض خــدا چیده ای تو ز چشمم چــرا چشم خود بر نـداری چه در چشمۀ چشـم من دیــده ای تو؟ ز سوز عطش لحظه ای را نخـفـتی در آغوش من از چه خوابیـده ای تو همه لاله ها در غمت گــریه کـردند ندانــم به روی که خــنــدیــده ای تو بــرای ســؤالــت جــوابــی نــــدارم زمن آنچه با خنــده پــرسیــده ای تو قسم بر وفــائی که داری، زخــونت به دین خــدا جـلــوه بخشیــده ای تو
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
از گریه ات شکستم و عــالـم خراب شد سهــم تمــام ثــانـیــهها اضـطــراب شد تیری رسید و صحبت من ناتــمام ماند گفتــم که آب؛ تــیــر برایــم جواب شد تیری رسید حنجرت آتش گرفت و بعد از آتش گــلــوی تو قــلبــم کــبـاب شـد تصویر حلق پارهات ای کــودک شهید در چشمهای دختــرکی تـشنه قــاب شد آنجا که مــوج موج دل آب سنــگ شد آنجا که فــوج فــوج دل سنـگ آب شد تیـری رسید و هستی من را به باد داد آهنگ من بریــده بریده «ربــاب» شد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت علی اصغر علیهالسلام
گریه ها حلـقه شدند پا به ركــابش كردند دست ها چنگ زنان مـرد ربـابش كردند مادر تشنۀ شش ماهه خود اقیانوس است ربِّ آب است و در این جلوه سرابش كردند بی زره آمــده از بـس كه شهــامت دارد كس حریفش نشد و زود جــوابش كردند تیر مرد افكن و بر طفلك شش ماهه زدند یعــنــی انــدازۀ عبــاس حـسابش كــردند ظاهراً اصغر است اما ز همه اکـبـر تر چون خدا خواست بدین شیوه خضابش كردند سر شب شیر نمی خورد، نمی خفت علی این كه خوابیده، گُمانم كه عتــابش كردند شورِ چشم تر او داشت اثــر می بخـشـیـد كوفیان هلهـلـه كردند و خــرابش كــردند بعد از این خاك سرِ هر چه ثوابِ این قوم هر چه كردند به شه بهـر ثــوابش كردند نخــریــدنــد دلِ ســوختــۀ ســلــطــان را لیك اصغر جگـری داشت كه آبش كردند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت علی اصغر علیه السلام
کنون که حـسـرت پــرواز فرصتم داده برای بــوسه ات ای تیــر هستـم آمــاده گمان مبر که علی رفت و مادرش هم رفت مــرا ربــاب برای همیــن زمــان زاده برای بــوسه زدن بر گــلوی پــارهٔ من تمـام عــرش خــدا هم به سجــده افتاده کسی ندیده کبوتــر شبـیه من این قــدر که نوع پر زدنش ســاده، رفتنش ساده نماز عاشـقـیَـم را در آسمــان خــواندم که دست های پــدر بــوده اند ســجّــاده
: امتیاز
|
شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
خونابِ غــم به سیـنـۀ مــادر نمی رسید این تیــرِ غیظ كرده اگر سر نمی رسید دستِ كــمـی ز نیــزۀ ابـنِ اَنَـس نداشت بَد می بُرید، كـاش كه تا پَــر نمی رسید یك قطــره هم ز مهــریـۀ مــادرِ حسین یعنی به كامِ تشنۀ اصغــر نمی رسید؟ خیلی نداشت فــاصله تا خیــمه ها پــدر می رفت هر چه باز به آخـر نمی رسید كاری نداشت غیرِ خجــالت كـشـیـدنش زیرِ عبا سرش كه به پیكــر نمی رسید می مُـرد در تحـیُّــرِ این داغِ دلخــراش زینب اگــر به دادِ بــرادر نـمی رسیــد جز خنده هایِ سرخِ لب و چشمِ نیمه باز تسكین بر آتـشِ دلِ خــواهـر نمی رسید نبضِ پدر شمارشِ معكــوس می گرفت نه، این گلو به بستنِ معجــر نمی رسید تیرِ عــدو به جایِ همه سهم بــرده بود چیزی به چشمِ حسرتِ لشكر نمی رسید قندِ عسـل به خنــده لـبت بــاز كرده ای در رقــصِ بــاد دلبــری آغاز كرده ای با دستهای فـاطـمـی مـعــراج کرده ای كوچكتــرین پـیمبــرم اعجــاز كرده ای این روزها برای خودت اكبــری شدی مــادر مرا چــقــدر سرافــراز كرده ای آرامش تو بُغــضِ مرا ســرخ می كــند ســوز دلــم به ناخن غــم ساز كرده ای بر دستِ بینِ سلسله ام غصه خورده ای همــدردیت هــر آیــنه ابــراز كرده ای در بُهت بـرده ای همگان را كه با سه پر در آسمــانِ قــافــلـه پــرواز كــرده ای
: امتیاز
|
شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
سعی دارد کودکش را در عبـا پنهان کند باید او تن را جدا؛ سـر را جدا پنهان کند گریۀ اصغر، صدای هلـهـلـه، با تیـر خود حرملــه باید صدا را در صــدا پنهان کند مشتی از خون علی را ریخت سمت آسمان خواست تا جرم زمین را در هوا پنهان کند با غلاف خنجــری، بابا پـسر را دفن کرد کربلا را خواست تا در کــربلا پنـهان کند گیرم اصلا طفل خود را پشت خیمه دفن کرد خنده های آخــرش را در کجـا پنهــان کند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم علیه السلام
از خون به دستِ خویش حنا می كِشم بیا هـر لحظــه انتظارِ تو را می كِــشم بیا در حجله پیشِ پــایِ تو پا می كِـشم بیا چه حســرتی برایِ عبــا می كِشم بیــا دور و بـرم بـدونِ تو آشــوب می شود گــلــزارِ تشنۀ تو لگـد كــوب می شود معــنـا نــداشت با تو یتیمی بــرای من از بسكه داشتــی همه گونه هــوایِ من دیگر نمانده جوهـره ای در صدایِ من شن های داغ پُــر شده از ردِّ پـایِ من تــنهــائـیـت در آتشِ آهــم مقــیــم كرد دیــدی مرا دچــارِ بــلائی عظیــم كرد تغـییر كــرده شكــلِ سَــرم، زودتر بیا سر نیــزه رفت تا جگــرم، زودتـر بیا در معرضِ دو چــشمِ تــرم زودتر بیا شد تكّه تكّــه بــال و پــرم زودتــر بیا تا قــابــلِ شنــاخــتــنــم، از حــرم بـیا تا جــان نــداده از غم من مــادرم بیــا سر نیــزه نقشِ پیـرهنم بد كشیده است رویِ هِجا هِجــای تنم مَـدّ كشیده است گــلدسته ای حــوالیِ گـنبد كشیده است مژده بده، یتیــمِ حسن قــدّ كشیده است این لشكـر ســواره مرا دوره كرده اند تنها به یـك اشــاره مرا دوره كرده اند قــدرِ دعــایِ هــر سحــرت را نداشتند اصـلاً تحــمــلِ پــدرت را نــداشتــنــد نه، چــشــمِ دیــدنِ پســرت را نـداشتند از من تــوقــعِ سپــرت را نــداشتــنــد بر خاكِ این كـویر مــرا پهن كرده اند جایِ كمی حصیر مــرا پهـن كرده اند در چنگِ ظلمِ چند نفر زخم خورده ام حالا بیــا ببین چقــدر زخــم خورده ام از دستِ قومِ تنگ نظر زخم خورده ام خیلی شبیهِ زخــمِ تَبَــر زخم خورده ام جان می دهم كه باز بگیری ببر مــرا حَظّ می كنم دوباره بخــوانی پسر مرا
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت قاسم علیه السلام
لالـــۀ ســــرخ پـــرپـــرم قـــاســـم سـیــزده ســالــه یــــاورم قـــاســـم مــاه من بین چـگــونه در غــم تــو ریــزد از دیــده اخــتــرم قـــاســـم تــا تـــن پــــاره پــــاره ات دیــــدم تــازه شــد داغ اکــبــــرم قـــاســـم سخت بــاشد مــرا که همچـو تویی جــان دهــد در بــرابــرم قـــاســـم سخت تــر ایـنکــه در وداع حــرم تشنــه لب رفـتی از بــرم قـــاســـم من تــو را بــوده ام به جــای پــدر تــو بــه جــای بــــرادرم قـــاســـم آمــــدنــــد از بــــرای دیــــــدارت پــــدر و جّــد و مــــادرم قـــاســـم لب تو خشک و چشم من دریـاست ایــن بــود داغ دیــگــــرم قـــاســـم خیــز ای تشنـه لب بنــوش بنــوش آب از دیــــــدۀ تـــــرم قـــــاســـــم تــن پــاک تــو را تــک و تــنــهــا بســوی خیــمـه می بــرم قـــاســـم تن به خاک و سر تو همسفر است در ره شــــام بــا ســــرم قـــاســـم سوز «میثم» شراری از دل ماست شــافعش روز محــشــرم قـــاســـم
: امتیاز
|
شهادت حضرت قاسم علیه السلام
آیــیــنــۀ مرد جــمــل آمــد بـه مـیــدان یک شیــر دل مانند یــل آمـد به میـدان با سیــزده جــام عســل آمـد به میــدان ای لشگــر کــوفه اجــل آمد به میــدان باید که قبــر خــویش را آمــاده سـازید در دل جگــر دارید اگر بر او بتــازید رفته به بابایش که اینگونه شریف است از نسل پـاک صاحب دین حنیف است قاسم اگر چه قدّ و بالایش ظریف است امّا خدایی او سپـاهی را حــریف است گوید به او عمّــه: به بدخــواه تو لعنت مــه پــارۀ نجمه! به بـدخــواه تو لعنت شــاگــرد رزم حضــرت عبـاس، قاسم آمــد ولــی در هــیــبــت عبـاس، قاسم در بــازوانش قــدرت عبــاس، قــاسـم به به که دارد غیــرت عبــاس، قــاسم عـمّـامـۀ او را عمـویش با نمـک بست مانند بابایش حسـن، تحـتالحنک بست قــاســم حــریف تن به تـن دارد؟ ندارد این نوجوان جـوشن به تن دارد؟ ندارد چیــزی کـم از بابا حســن دارد؟ ندارد اصـلاً مگــر دشمن زدن دارد؟ نــدارد ازدی کجــا و شیــر میــدان خطــرها قــاسم بُــوَد رزمنــدۀ نســل قــمــرهــا وقت پریدن ناگهان بال و پرش ریخت یک لشکری را ریخت آخر پیکرش ریخت از میمنه تا میسره روی سرش ریخت از روی زین افتاد قلب مادرش ریخت مثــل مدینه کــوچـه ای را بــاز کردند پرتــاب سنگ و نیزه را آغــاز کردند
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در حضرت قاسم علیه السلام
چشمی که بسته ای به رخم وا نمی شود یعــنی عــمــو بــرای تو بـابـا نمی شود ای مهربان خیــمه، حــرم را نگــاه کن عــمــه حــریف گریــۀ زنهــا نمی شود تا جان نــداده مــادرت از جــا بلـند شو زخــم جگــر به گـریه مــداوا نمی شود باید مرا به سمت حــرم با خودت بری من خــواستــم که پــا شوم اما نمی شود باور نمیکنم چه به روزت رسیده است اینقــدر تکه سنگ که یکجــا نمـی شود بی تو عمــو اسیــر تماشــا شده بـبـیـن قــدت شبـیـه قــامت سـقـا شــده بـبـیـن مثل دلــم تمــام تـنـت زیـر و رو شــده دشتی از آه شـعله زنت زیر و رو شده پیــراهــنی که بر بــدنـت بود کـنـده اند پیراهنی که شد کـفـنـت زیر و رو شده
: امتیاز
|